غزل این چند روزه حسابی مشغول شیطونیه. از وقتی بابا بزرگش فوت شده کمابیش خونه مامان بزرگش مونده .به خاطر تنهایی مامانیش وبازی با دختر عموش وحیاط خونه مامانیش.خوب اتیش سوزنده این چند روزی غزلی ما. به لطف شیطونیهاش این چند روزه تونسته بدون کمک دوچرخه سواری ویاد بگیره حسابی راه افتاده اسکیت واسکوتر کم بود حالا دوچرخه بدون کمک هم اضافه شد. این دفعه هم که از سه شنبه شب خونه مامانیش مونده .بعدش هم چهارشنبه بهم تلفن کرده میخوام برم خونه خاله هدیه اصلا انگار نه انگار که من و باباش دلمون براش تنگ میشه ومیخوایم که خونه باشه از دست تو غزل. خودش هم تلفن کرده با خالش هماهنگ کرده که شب هم میخواهد بمونه خونشون....