غزل وخوشگذرونی تابستونی
غزل این چند روزه حسابی مشغول شیطونیه.
از وقتی بابا بزرگش فوت شده کمابیش خونه مامان بزرگش مونده .به خاطر تنهایی مامانیش وبازی با دختر عموش وحیاط خونه مامانیش.خوب اتیش سوزنده این چند روزی غزلی ما.
به لطف شیطونیهاش این چند روزه تونسته بدون کمک دوچرخه سواری ویاد بگیره
حسابی راه افتاده اسکیت واسکوتر کم بود حالا دوچرخه بدون کمک هم اضافه شد.
این دفعه هم که از سه شنبه شب خونه مامانیش مونده .بعدش هم چهارشنبه بهم تلفن کرده میخوام برم خونه خاله هدیه اصلا انگار نه انگار که من و باباش دلمون براش تنگ میشه ومیخوایم که خونه باشه از دست تو غزل.
خودش هم تلفن کرده با خالش هماهنگ کرده که شب هم میخواهد بمونه خونشون.
منم رفتم تا ببرمش خونه خالش بهش میگم غزل خونه دیگه تعطیل شده نه؟اونم بهم میگه حالا تا کلاسام شروع نشده بزار برم بیرون بعدش دیگه می مونم خونه.
دختره نیم وجبی با این حرفش دیگه حسابی حرصمو در اورد.
دیروز هم خونه خالش بود شب هم با خاله هدیه و خاله هنگامه و عموها رفت رستوران و دریا .
به غزل حسابی دیگه خوش گذشت
شب هم دوباره رفته خونه خالش .باباش هم که حسابی دلش برای غزل تنگیده بود دیشب عین نی نیها بهونه غزلو میگرفت فکر میکرد غزل اخر شب میاد
انگار یه چیزی گم کرده باشه .ای غزل بی معرفت.......
امروز هم قراره غزلی با خاله هاش ناهار تشریف بیارن اینجا یه کمی هم ما رو تحویل بگره.
تو این عکسم غزل خانم با لباس خوابش راه افتاده تو ی حیاط تا میوه بچینه اخه عاشق این کاره