مسافرت غزل
روز جمعه ما وخاله غزل ومامان بزرگ وبابابزرگ غزل رفتیم به سمت استارا.
تقریبا 8 بود که حرکت کردیم وظهر رسیدیم سی سنگان برای یه استراحت کوتاه رفتیم کنار ساحل . تا ما مستقر بشیم غزل ودختر خاله غزل با بابای غزل رفتن به طرف اب وحتی بچه ها اجازه ندادن کارشون به مایو بکشه وخودشونو خیس کردن ومشغول اب بازی شدن.
بعد یه استراحت کوتاه حرکت کردیم ساعت 8-9 بود که رسیدیم انزلی چون خسته بودیم یه ویلا گرفتیم و شب و همونجا موندیم .
فردا صبح همه به اتفاق رفتیم که تالاب انزلی رو ببینیم.وای که چقدر خوشگذشت.خیلی زیبا بود انگار همه زیباییهای طبیعت اونجا جمع شده بودن.غزل اولش یه کمی اخم کرد اخه نزاشتم کنار قایق بشینه ولی بعدش روبه راه شد.
اینم پیشیه اون اقای قایقرانه که خودشو لوس کرده.
ظهر بود که به سمت استارا حرکت کردیم دوزوز هم اونجا بودیم.خوشبختانه این چند شبی که بیرون بودیم غزل دست از سر من برداشته بود وباباش براش قصه میگفت اونم چه قصه ای داستان نمو رو تغییر داده بود واسمش گذاشته بود همو.اینم عکسای غزل بین راه استارا.
غزل حسابی اونجا برای خودش عروسک خرید فقط اون اراده میکرد باباش هم که متاسفانه گوش به فرمان غزل خانم تا من سرمو برمیگردوندم میدیم بله دوتایی غیب شدن کجان تو مغازه های اسباب بازی فروشی.
بعد از استارا هم رفتیم ماسوله که خیلی خوش اب وهوا وزیبا بود.یه عکاسی تو بازارش بود که لباسای محلی کرایه میداد برای عکس انداختن غزل ودختر خاله هاش هم لباس پوشیدن وعکس انداختن وای که چه با نمک شده بودن قربونشون برم.
اینم عکسای ماسوله:
خلاصه این چند روز حسابی به غزل خوش گذشت.