غزلغزل، تا این لحظه: 20 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

غزل کوچولو

بادکنک الکتریکی

دیروز (جمعه)تولد غزل بود.قبل از تولد من و غزل و خاله غزل باهم اتاق و تزیین میکردیم. غزل با خالش بادکنکهارو باد میکردن .بادکنکهای متالیک بیشتر بودن .غزل مشغول باد کردن بادکنکها بود که به خالش گفت:هدیه من دارم از این بادکنکهای الکتریکی(متالیک) باد میکنم.خیلی با مزه گفت . خیلی به غزل ودوستاش خوش گذشت. کلی رقصیدن وبازی کردن.کادوهای خوشگلی هم گرفت. از من وباباش هم یه عروسک خیلی خوشگل گرفت . بعد عکساش رو هم میزارم.تابعد...................................... ...
2 اسفند 1389

کیک تولد غزل

دیروز با غزل رفتیم کیک تولدشو سفارش دادیم .خودش کیکشو انتخاب کرد شکل یه چکمه ست که در و پنجره داره من که خوشم اومد یه پنگوئن هم بود که خیلی بامزه بود ولی غزل اونو خواست چون معمولا به سلیقه خودش انتخاب میکنه. امروز صبح هم از روزهای دیگه زودتر بیدارشد وتند از اتاق خواب اومد بیرون گفت:سلام میدونی مامان چرا زود بیدار شدم ؟ منم گفتم :سلام نانازم.چرا زود بیدارشدی؟ فوری با ذوق گفت چون دو شب دیگه بخوابمو بیدارشم میشه جمعه که تولدمه. هر سال برای تولدش همین جوری هیجانزده ست حالا بگذریم از اینکه سالی چند بار خودش تولد میگیره واز من و باباش و خاله هاش کادو میخواد....................   ...
27 بهمن 1389

ت دو چشم

اخر این هفته تولد غزله.دیروز خالش کارتهای تولد غزل رو مینوشت. اسم یکی از دوستای غزل تهمینه ست .خاله غزل ازش پرسید غزل جون تهمینه با کدوم ت نوشته میشه؟ غزل که تازه درس ه دو چشم رو خونده بود،فوری گفت با ت دو چشم  با خنده منو خالش فهمید که چی گفته کلی هم از دست منو خالش عصبانی شد که چرا خندیدیم؟...
23 بهمن 1389

جایزه غزل کوچولو

غزل امروز خیلی خوشحال بود .چون جایزه کارنامه  اولین ترم  تحصیلیش رو گرفت. جایزش یه کیف چرخ دار با عکس گارفیلد(غزل عاشق گارفیلده)بود .وقتی کیفو دید گفت :راحت شدم حالا دیگه موقع صف  کیف مو راحت میزارم پایین . جالب این که همیشه موقعی که سرویس مدرسش می اومد دنبالش تا میتونست با من یا باباش بای بای میکرد ولی امروز از سر ذوقش فقط به کیفش نگاه میکرد حتی اخرین لحظه هم سرشو بالا نکرد .خیلی خوشحالم که از کیفش خوشش اومده .فعلا تا بعد..................
14 بهمن 1389

نوشته های غزل کوچولو

(این متن رو غزل بای اولین بار با دستای کوچولوی خودش نوشت)                                                                    یک روز من به مدرسه رفتم .مامان به مدرسه امد بد من بقل مامان پریدم.بد مامان باسم  جایزه خرید من از مامان تشکر کردم.   ...
5 بهمن 1389

بدون عنوان

امروز غزل دفترچه خاطراتشو برداشت کلی خاطره نوشت .البته کلی غلط نوشت چون هنوز خیلی از حروفها رو درس نگرفتن منم چیزی به غزل کولوم نگفتم تا تو ذوقش نخوره.یه کوچولو از نوشتش این بود: امروز به فوروشگاه رفتیم مامان ... خریدکه من گفتم خیلیخشکل است.امزا غزل ...
4 بهمن 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به غزل کوچولو می باشد