غزلغزل، تا این لحظه: 20 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

غزل کوچولو

اردوی مدرسه ای

دیروز وقتی غزل از مدرسه اومد گفت فردا اردوی مدرسه ای داره.کلی هم از این بابت خوشحال بود. منم امروز وقتی میخواست بره مدرسه براش کلی خوراکی وعروسکی که مورد علاقه منو خودشه دادم ببره مدرسه. اسم عروسکشو صدف گذاشته ومیگه خواهریمه. چون من این صدف خانمو خیلی دوسش دارم قبل اینکه بره مدرسه کلی سر به سر منو باباش گذاشت . میگفت:اگه تو مدرسه گم بشه چی؟ یا اگه خودشو کثیف کنه؟......................................همینجوری ادا واصول دراورد تا سرویس اومد دنبالش وغزل خانمو برد مدرسه. چند ساعت بعد منم برای دیدن معلمش رفتم مدرسه.واااااااااااااااااااااااااااااای چه خبر بود.کلاس اولیها همه تو حیاط بودنو بازی میکردن عین این جوجه های رنگی. یاد...
18 فروردين 1390

بهترین سیزده بدر

دیروز صبح ما هنوز خواب بودیم که تلفن زنگ زد.وقتی گوشیو برداشتم خاله غزل پشت خط بود .گفت وب غزلو دیده ناراحت شده وبه خاطر غزل میاد که با هم بریم بیرون. غزل وقتی متوجه شد که همه میان تابا هم بریم سیزده بدر خیلی خوشحال شد وقتی که خاله ها عموها اومدن خونه ما کلی سرزنشم کردن که چرا تو وب غزل نوشتم که ضد حال زدن من بیچاره هم شدم اینجوری . خلاصه همه باهم رفتیم.کلی هم به همه خوش گذشت .غزل هم با یه دخملی به اسم سرور اشنا شدو کلی با هم رفیق شدن .باهم کلی بازی کردن. بعدش همه با هم دژوال بازی کردیم.من بابا وحید عموهاوخاله ها وغزل و دوستشو باباش. وسط بازی یهو توپ رفت زیر پای عمو مهدی .اونم افتاد روی توپ نمیدونین چه صحنه ای بود توپ بیچاره زیر عمو&...
14 فروردين 1390

سیزده بدر

فردا سیزدهمه قرار بود با خالهای غزل ومامان وبابابزرگش بریم بیرون خوش بگذرونیم.  ولی متاسفانه برای خالش یه کوچولو مشکل پیش اومد نمیتونه بیاد برنامه ماهم بهم خورد.    اولش غزل ناراحت شد ولی بعد که باباش گفت هر کاری که قرار بود بیرون بکنیم حالا تو خونه انجامش میدیم حالش خوب شدوحالا قراره همه بیان خونه ما تا باهم باشیم. غزل به همینشم راضیه .     فردا به همتون خوش بگذره. ...
12 فروردين 1390

ما بر گشتیم

سلام به همه دوست جونا ی گلم.دلمون حسابی برای همتون تنگ شده بود. ممنون از اینکه وقتی ما نبودیم بهمون سر زدین. این اولین سفر غزل به اصفهان وشیراز بود .خودش که میگفت خیلی بهش خوش گذشت. اولین جایی که غزل رو بردیم سی وسه پل اصفهان بود.  چون خاطراتش تو این سفر زیاده فقط چند تا از عکساشو واسش میزارم. البته یه چند جایی غزل جونم ناز کردو عکس ننداخت. هفت سین کنار سی وسه پل اتیش بازی غزل چهل ستون اصفهان خشم غزل در چهل ستون شیراز ارگ کریم خان شاه چراغ تخت جمشید به قول بابا وحید غزل در کالسکه سیندرلا نقاشی صورت غزل ارام گاه حافظ باغ ارم ه...
7 فروردين 1390

سفره هفت سین

امروز صبح غزل که از خواب بیدار شد اماده شدیم بریم خونه مامانی غزل.چون بابا  جون سر کارش بود نتونست با ما بیاد ولی قول داده که بعد سال تحویل حتما اول بریم خونه مامانش بعد راهی شیراز بشیم . غزلی هدیه بابا بزرگ مامان بزرگشو بهشون داد و دوتا بلدرچینی که داره رو سپرد دست مامانی تا از شیراز که به امید خدا برگشتیم اونا برگردونه خونه.(دخملی من عاشق حیووناست تا الان هم از مرغ عشق،فنچ،خرگوش،همستر،جوجه رنگی،لاکپشت،خرچنگ وحالاهم بلدرچین نگهداری کرده) وقتی برگشتیم خونه غزل جون تخم مرغهای روی سفره رو نقاشی کرد وبعدش بهم کمک کرد تا سفره هفت سین رو بندازم.چند تا عکسم ازش گرفتم ولی عیدیشو گذاشتم تا باباش هم باشه وموقع سال تحویل عیدیهاشو بهش بدی...
29 اسفند 1389

اخرین روز سال

امروز اخرین روز ساله.من وغزل و بابا ی غزل تقریبا همه کارامونو انجام دادیمو منتظریم که سال جدید با همه خوبیهاش بیاد. ارزو میکنم که تو این سال جدید همه به ارزو هاشون برسن.اونایی که نی نی ندارن یه نی نی خوشمل بیاد تو دلشون ،اونایی که نی نی شون تو دلشونه به سلامتی نی نی شون به دنیا بیاد و اونایی که نی نی دارن نی نی شون سالم و توپول موپول باشه ودر اخر اونایی که هر مشکلی دارن گره از کارشون وا بشه... من وغزل دیشب یه مقدار از کارای سفره هفت سین رو انجام دادیم.الان فقط درست کردن تخم مرغها مونده که اونم هر سال کار غزله  الان خوابه بیدار که شد مشغول این کار میشه.بچم اونقدر خوشحاله وذوق داره که نگو. هم به خاطر سال نو هم اینکه خیلی خوشحا...
29 اسفند 1389

چهارشنبه اخر سال

دیشب عمو مهدی غزل یه اتیش کوچیک برای غزل درست کرد تاغزل درست و حسابی طعم چهارشنبه سوری رو بچشه.غزل جونم حسابی ترسش ریخت و اخراش که اتیش کمتر بود حسابی از روی اتیش پرید . امسال اولین سالی بود که غزل از روی اتیش می پرید البته اول با کمک بابا هوشنگش وبعد تنها پرید .یه اتفاق کوچولو هم افتاد که..... حالا هم میخواد خودش یه کمی از اتفاق دیشب تو وبلاگش بنویسه...... یک روزکه چهارشنبه سوری بود پدربزرگم جفتپا از اتش پرید و پاش لیز خورد. وکافشنش سوخت.من به اوگفتم که یکی دیگه برای شما میخرم و  اورابوسیدم   ...
26 اسفند 1389

سبزه

از وقتی که غزل متوجه شده که سال نو چیه ومردم  برای چی  بهارو جشن میگیرن هر سال موقع عید که میشه برای خودش یه ظرف انتخاب میکنه که سبزه برای خودش سبز کنه. امسال هم یه ظرف از مامان لیلا(مامان بزرگ غزل)گرفت .ظرفش شکل گل بود که به چهار قسمت تقسیم شده،غزل قسمت وسط ظرف که شکل مثلث بود رو گندم ریخت تا سبز شه.سه قسمت دیگه رو هم با چیزایی که داشت به قول خودش تزیین کرد. هرسال موقع ریختن گندم توی ظرف غزل ارزو میکنه.دختر کوچولو من امسال هم مثل سالهای قبل ارزو کرد اولین ارزوش برای باباش بود(به قول باباش دخترها همیشه هوای بابا شونو دارن).دومین ارزوش هم این بود که خاله هنگامه یه نی نی پسر بیاره ،خاله هدیه هم یه نی نی دختر. از این ارزو...
22 اسفند 1389

نقاش کوچولوی من

غزل یه نقاشی از کتاب بخوانیم کشیده.غزل جون خیلی زیبا نقاشی میکشه . بعضی موقعها باورم نمیشه که این نقاشیها کار غزله. اینم نقاشیش از درس چشمه وچراگاه: چند تااز نقاشی هاش رو هم بعد تو وبلاگش میزارم  . بابای غزل عاشقه اینه که دخترش نقاشی رنگ روغن یاد بگیره و به قول باباش نقاش بشه امیدوارم غزل ارزوی باباشو براورده کنه. ...
13 اسفند 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به غزل کوچولو می باشد